قصّه ي شتر حضرت صالح

سلام دوست با ايمان ، اين بار هم سري به باغ زيباي قرآن مي‌زنيم و شاخه گلي قشنگ از اين بوستان با صفا مي‌چينيم . دوست خوبم ، آيا تا به حال شتر ديده‌اي؟ از دور يا نزديك ؟ اگر از نزديك نديده باشي حتماً تصوير آن را مشاهده كرده‌اي ، اين طور نيست ؟ شتر ، يكي از حيوانات جالب و بسيار مفيد است كه خداوند براي ما انسان‌ها آفريده و در قرآن ، مردم را به فكر كردن و دقت كردن در آفرينش او دعوت فرموده است . در ميان تمام شترهاي كره‌ي زمين ، يكي هم معجزه‌ي خدا بود . او پدر و مادري نداشت و خداوند او را براي امتحان مردم آن زمان آفريده بود . نام آن شتر « شتر صالح » بود .

قصّه ي شتر حضرت صالح


آيات 73 تا 79 سوره‌ي اعراف ( صفحه‌ي 159 )
كلمات قرآني
1- ثَمود = نام گروهي از مردم ،    
2- صالِح = نام يكي از پيامبران ،
3- ناقَه = شتر صالح ،             
4- سوء = بدي ،         
5- جبال = كوه‌ها ،   
6- آلاء = نعمت ها          
7- مُؤمِنون = با ايمان ها    
8- كافِرون = بي ايمان ها
سلام دوست با ايمان ، اين بار هم سري به باغ زيباي قرآن مي‌زنيم و شاخه گلي قشنگ از اين بوستان با صفا مي‌چينيم .
دوست خوبم ، آيا تا به حال شتر ديده‌اي؟ از دور يا نزديك ؟ اگر از نزديك نديده باشي حتماً تصوير آن را مشاهده كرده‌اي ، اين طور نيست ؟
شتر ، يكي از حيوانات جالب و بسيار مفيد است كه خداوند براي ما انسان‌ها آفريده و در قرآن ، مردم را به فكر كردن و دقت كردن در آفرينش او دعوت فرموده است . 
در ميان تمام شترهاي كره‌ي زمين ، يكي هم معجزه‌ي خدا بود . او پدر و مادري نداشت و خداوند او را براي امتحان مردم آن زمان آفريده بود . نام آن شتر « شتر صالح » بود .
« حضرت صالح » يكي از پيامبران خدا در ميان« قوم ثمود » بود . قوم ثمود هم گروهي از مردم بودند كه در سرزمين « حجر » ، در كشور عربستان ، زندگي مي‌كردند . آنها زندگي خيلي آسوده و خوشي داشتند . قصرهايي در دل كوه مي‌ساختند و باغ هايي هم در دشت و صحرا و در باغ ها و در كنار چشمه سارها ، كشتزارها و نخلستان ها از زندگي لذت مي‌بردند . عمر آنها طولاني بود و به بيش از 300 سال مي‌رسيد . قوم ثمود تابستان ها را در صحرا و زمستان ها را در كوه به سر مي بردند . 
امّا با اين همه نعمتي كه خداوند به آنها داده بود . به جاي تشكر از خدا و عبادت او « بت پرست » بودند . يعني مجسمه‌هايي از سنگ و چوب مي‌پرستيدند .
دوست خوبم ، اين را هم بدان ، كه بت پرستي براي انسان‌ها ، فساد و كارهاي زشت را به همراه مي‌آورد ، چرا كه اگر انسان از ياد خداوند غافل شد و عبادت خداوند مخصوصاً نماز را فراموش كرد ، شيطان سراغ او آمده و او را به كارهاي زشت فرمان مي‌دهد . حالا فهميدي چرا ما نماز مي‌خوانيم ؟ 
امّا برويم سراغ اصل مطلب :
حضرت صالح را كه همه‌ي مردم او را بخوبي مي‌شناختند و به راستگويي و درستكاري قبولش داشتند ، مأمور نصيحت قوم ثمود كرد . 
حضرت صالح با مهرباني به مردم فرمود : « اي مردم ، شما غير از خداوند كس ديگري را نپرسيد ( چرا كه ) اوست كه شما را از خاك آفريده و آبادي زمين را به شما واگذار كرده است . از خدا بخواهيد ( به خاطر كارهاي زشت گذشته ) شما را ببخشد . نعمت هاي فراوان خدا را به ياد بياوريد و در زمين فساد نكنيد » . 
همچنين آن حضرت به مردم يادآوري كرد : « من از شما براي پيامبري خود مزدي نمي‌خواهم . خداوند پاداش مرا خواهد داد و بدانيد درباره‌ي اين همه نعمتي كه خداوند به شما داده از شما ( در قيامت ) سؤال مي‌كنند . » 
بله دوست عزيز ، حضرت صالح مي‌خواست با اين حرف ها مردم از خواب غفلت بيدار كند و با خداي مهربان آشتي بدهد .


امّا فكر مي‌كني مردم چه پاسخي به حضرت صالح ( ع ) دادند ؟
مردم نه تنها به حرف هاي دلسوزانه حضرت صالح گوش نكردند ، بلكه با اعتراض به او گفتند : « چرا در كارهايي كه پدران ما در گذشته مي‌كردند دخالت مي‌كني ؟ »
  هر چه حضرت صالح بيشتر با آنها صحبت مي‌كرد ، با بي ادبي بيشتري جواب مي‌دادند . تا جايي كه گفتند : « تو را جادو كرده‌اند، تو عقل نداري ، آخر تو هم يك آدم مثل ما هستي پس چرا مي‌گويي پيامبرم ؟ » 
سپس گفتند : « ما به تو ايمان نمي‌آوريم مگر آن كه از ديواره‌ي كوه ، شتر مادّه‌اي كه حامله و رنگش قرمز باشد براي ما بيرون آوري . » يعني با صالح شرط كردند كه فقط با بيرون آوردن شتر از دل كوه حرفش را قبول مي‌كنند. 
حضرت صالح نيز از خدا خواست اين معجزه را به مردم نشان دهد . خداوند هم دعاي صالح را قبول كرد و قرار شد همان شتري كه خواسته بودند از همان ديواره‌ي كوه بيرون بيايد . 
دوست خوبم ، مي‌داني معجزه يعني چه ؟ معجزه يعني كار عجيبي كه مردم نمي‌توانند انجام بدهند ولي پيامبران با قدرت خداوند مي‌توانند .
مردم همه اطراف آن كوه جمع شدند تا ببينند آيا صالح مي‌تواند كار عجيبي كه از او خواسته اند را انجام بدهد يا خير . هيجان عجيبي در بين مردم بود . ناگهان صداي ترسناكي از كوه شنيده شد و يك شتر با همان خصوصياتي كه گفته بودند از داخل كوه بيرون آمد . مردم كه فكر نمي‌كردند صالح بتواند اين كار عجيب را انجام دهد و اصلاً آن كار سخت را براي اين كه از دست صالح راحت شوند درخواست كرده بودند ، با تعجب به آن شتر زيبا نگاه كردند .
- واي عجب شتر قشنگي ، چگونه صالح اين شتر را از كوه در آورده ؟ باور كردني نيست .... !
 
در اين موقع خداوند به صالح ( ع ) فرمود : « به اين مردم بگو كه اين حيوان يك شتر معمولي نيست ، بلكه شتر خداست . آب رودخانه‌ي اين شهر هم يك روز مال شتر است و اين شتر همه‌ي آن را مي‌خورد و روز بعد مال شماست . خداوند او را براي شما نشانه‌اي از خود قرار داده است . و نيز يكي از نشانه‌هاي پيامبري من است . او را آزاد بگذاريد تا در زمين بچرد و گياه و علف بخورد و مواظب باشيد آسيبي به او نرسانيد كه اگر اذيتش كنيد خداوند خيلي زود شما را عذاب خواهد كرد . » .  
دوست خوبم ، شتر صالح ، شتر عجيبي بوده است اين طور نيست ؟ حالا عجيب تر هم مي‌شود !
اين شتر در يك روز تمام آب رودخانه‌ي شهر را مي‌خورد ولي در عوض به همه‌ي مردم شهر شير مي‌داد . يعني هر كس هر اندازه كه مي‌خواست شير او مي‌دوشيد و شيرش تمام نمي‌شد . و هيچ كوچك و بزرگي در شهر نمي ماند مگر اين كه از آن شير خوشمزه مي‌خورد و به اين ترتيب مدتي گذشت .
 
از مردم آن شهر عده‌اي با ديدن اين كار عجيب به حضرت صالح ( ع ) ايمان آوردند و به قدرت خدا پي بردند . امّا عده‌ي زيادي از مردم ، ايمان نياوردند و حتي تصميم خطرناكي گرفتند .  
اگر گفتي چه تصميمي ؟
بله ، آنها با اين كار مي‌دانستند اين شتر نشانه‌ي خداست خداوند با اين حيوان مي‌خواهد مردم را امتحان كند ، تصميم گرفتند شتر را بكشند . آنها مي‌گفتند : « بياييد اين شتر را بكشيم و از شرش راحت شويم زيرا ما نمي‌توانيم تحمل كنيم كه يك روز آب شهر مال او باشد و يك روز مال ما » . سپس گفتند : « هر كس اين كار را بكند هر چه مزد و پاداش خواست به او مي‌دهيم » .
دوست مهربان ، مردي بسيار بداخلاق و سنگدل به نام « قدار » حاضر شد تا از مردم پول زيادي بگيرد و با كمك چند نفر از دوستانش شتر صالح را بكشند . آنها تصميم گرفتند و يك روز ، پس از آن كه شتر آبش را خورد ، سر راه او كمين كردند و با شمشير به او حمله كرده و پاهاي او را قطع كردند . شتر روي زمين افتاد و ناله‌هاي جانسوزي سرداد و بعد از چند لحظه با ضربه هاي شمشير كشته شد .
بچه‌ي شتر فرار كرد و به بالاي كوه رفت و فرياد كشيد . مردم وقتي از ماجرا خبردار شدند به شتر حمله كرده و گوشت او را تكه تكه كردند و بين خود تقسيم كرده و خوردند . حضرت صالح وقتي اين خبر ناگوار را شنيد ، به طرف مردم رفت و گفت : « اي مردم ، چرا اين كار زشت را انجام داديد و فرمان خدا را زير پا گذاشتيد ؟ خداوند تا سه روز ديگر به شما فرصت مي‌دهد تا از كار زشتتان توبه كنيد . امّا اگر توبه نكرديد و از خدا معذرت نخواستيد ، خداوند روز سوم شما را عذاب مي‌كند . »
 
مردم هم با بي ادبي گفتند : « اگر راست مي‌گويي آن عذاب را برايمان بياور. » 
دوست عزيز ، راستي چرا شتري را كه نه تنها ضرري براي آنها نداشت ، بلكه خيلي سود و بركت برايشان آورده بود كشتند ؟!
مردم شهر تصميم گرفتند كه صالح را نيز بكشند تا به خيال خودشان آن عذاب سخت از بين برود .
9 نفر از بدترين و فاسدترين افراد شهر گفتند : « ما شبانه ، صالح و خانواده‌اش را مخفيانه از بين مي‌بريم » .
آيا آنان توانستند حضرت صالح را بكشند ؟ البته خداوند پيامبرش را از شر آن حيله گران نجات داد . آنها بر سرراه حضرت صالح در غاري كمين كردند و همين كه خواستند صالح پيامبر را بكشند سنگي بزرگ بر سر آنها افتاد و همگي كشته شدند .
حضرت صالح به مردم گفته بودند كه نشانه‌ي عذاب شما در اين سه روز اين است كه روز اول صورت شما زرد ، روز دوم قرمز و روز سوم سياه مي شود .
وقتي مردم ديدند روز اول و دوم و سوم همان طور كه صالح فرموده بود صورتشان زرد و قرمز و سياه شد نه تنها ايمان نياوردند و از كارهاي زشت خود توبه نكردند ، بلكه باز هم گفتند : « ما هرگز حرف‌هاي صالح را قبول نداريم
  . »  بالاخره روز سوم كه روز عذاب سخت خدا بود فرا رسيد .
امّا دوست با ايمان ، فكر مي‌كني قوم ثمود چگونه عذاب شدند ؟
بله، اين مردم بي ايمان و لجباز ( پس از آن كه حضرت صالح و يارانش از آن شهر بيرون رفتند ) با يك فرياد وحشتناك آسماني كه از رعد و برق هم عجيب تر بود و مثل زلزله شهر را تكان داد همگي از دنيا رفتند .
جسدهاي آنان مثل بوته هاي خشكيده در شهر و خانه هايشان ريخته بود كه آتشي از آسمان آمد و همه‌ي آنان را سوزاند و كاملاً از بين برد .
حضرت صالح وقتي هنوز جسدهايشان روي زمين افتاده بود رو به آنها كرد و گفت : « اي مردم ، چقدر به شما گفتم دست از اين بت ها برداريد ؟ چند بار حرف هاي خدا را براي شما زدم و براي شما خيرخواهي كردم ؟! »
حضرت صالح ( ع ) و يارانش از شر آن انسان هاي بد راحت شدند و زندگي جديدي را در شهر ديگري شروع كردند . امّا خاطره ي آن شتر زيبا و عجيب هيچ وقت از خاطر آنها نرفت .